-
نمی دونم دلتنگم یا افسرده
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1385 11:41
گاهی اوقات چنان دلگیرم که با تمام وجود دلم میخواد هم آغوش مرگ بشم دلم میخواد لبهام رو ببوسه و کار رو تموم کنه . این دلگیری و افسردگی شاید از تو ناشی میشه چرا همگی یه دفعه با هم ظهور میکنین و بعد بلافاصله ناپدید میشین ؟ حتی نمیگین چرا میرین؟ دلم میخواد سرتون داد بزنم و تمام تحقیری که تو اون لحظه شدم رو تو صورتت بکوبم...
-
دیشب بازم گریه کردم!
جمعه 18 اسفندماه سال 1385 22:36
دیشبم با گریه رفتم توی تختم .اینقدر ازش کفری شده بودم که فقط جیغ و ویغ میکردم و اصلا به حرفاش گوش نمیکردم سرم کرده بودم زیر پتو و هق هق گریه دیدم هیچی نمیگه فکر کردم رفته برا همین آروم سرم رو از زیر پتو درآوردم ولی با تعجب دیدم هنوز هومنجا وایساده و داره نگام میکنه خواستم بازم سرش داد بکشم ولی گریه امون نداد و اشکام...
-
من دوباره بر میگردم
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1385 22:49
من دوباره برگشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم. متاسفم که رفتم یه جای دیگه و به تو سر نزدم ولی من دوباره اومدم خوبه که آدرس اینجا رو به کسی ندادم .اینجا ناشناسم ناشناس بودن برا خیلی مهمه عزیزم.مرسی از اینکه دوبراه میذاری اینجا اطراق کنم.
-
روز پدر مبارک باشه و البته روز مرد
سهشنبه 17 مردادماه سال 1385 22:17
خوب امشبم روز پدره روز بابای که خیلی برام زحمت کشیده , شاید به روی خودش نیاورده ولی میدونم چقدر دوستم داره به خاطذ من چهار سال تو بدترین شرایط آب وهوایی کار کرد تا من بتونم درسمو بخونم نمی دونم می تونم زحمتاشو جبران کنم یا نه ؟اینا رو برا خودشیرینی خودم نمی گم چون بابا هیچوقت این نوشته رو نمی خونه وبه خودشم روم نمیشه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 تیرماه سال 1385 23:05
-
مادر دوستت دارم
جمعه 23 تیرماه سال 1385 01:01
وقتی بچه بودم یه شعر داشتیم تو کتاب فارسی سال سوم اگه اشتباه نکنم که می گفت ((آنکه دستم بگرفت مادر بود )) یادم نیست بقیه شو به صورت شعر بگم اما مفهوم کلی این بود که مادر تمام زندگیش رو وقف بچه میکنه میشه سپر بلای اون در مشکلات. مادرا بیشترین فشارو تحمل میکنن که مبادا ما در برابر مشکلات کم بیاریم خلاصه اینکه حتی غذای...
-
بعد از چند وقت بازم سلام
یکشنبه 18 تیرماه سال 1385 21:22
خیلی وقته که پستی ننوشتم دلتنگ نوشتن که میشدم می رفتم وبلاگ بچه ها رو می خوندم اینجوری کمتر دلتنگ میشدم, بعضی وقتا نظر می دادم بعضی وقتا هم بیصدا یه گوشه ای وا میادم و فقط پست بچه ها رو می خوندم خوب من تصمیم گرفتم شجاع باشم !!!می نویسم چه خوب چه بد دیگه باید ببخشین اگر اومدین و دیدین مطلبم قشنگ نیست آخه دست خودم نیست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1385 18:20
-
بدون شرح
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1385 07:37
نمی دونم چرا ولی فعلا می خوام برم دیگه نمی خوام وبلاگم را به روز کنم وقتی مطالبش برا کسی جالب نیست باید رفت نباید موند الکی زور زد(به این میگن دموکراسی) خوب وقتی برگردم ولی یه عالمه مطلب خوب آماده می کنم مطالبی که خوندش ارزش داشته باشه و دیگه اینقدر سوت و کور نباشه خداحافظ تا دیدار بعدی
-
آرایشگاه رفتن من و ارتباطش با طالع بینی!!!!
سهشنبه 30 خردادماه سال 1385 22:52
چند روز پیش یه مطلب خوندم از وبلاگ اسکارلت عزیز درباره اینکه وقتی به خودمون میرسیم چقدر اعتماد به نفسمون بیشتر میشه و دعوای دوست گلم سر اینکه چرا به خودم نمی رسم و اینکه آؤایش کردن و زیبا شدن اصلا روحیه آدم را بالا می بره و.......هزار تا داد و بیداد ....... خلاصه دردسرتون ندم به خودمون زحمت دادیم و یه کمی از کارمون...
-
شعری از نیما عزیز دلم
یکشنبه 28 خردادماه سال 1385 21:03
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد می سپارد جان یک نفر که دست و پای دائم می زند روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید که گرفتستید دست ناتوانی را تا توانایی بهتر را پدید آرید آن زمان که تنگ می بندید بر کمر...
-
من هستم فقط یه کمی در حاشیه
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 08:04
سلام چند روز که یه سری مطلب آماده کردم بیارم اما نمی دونم چرا نمیشه بخصوص این قضیه ۲۲خرداد تهران خیلی حالمو گرفته سعی می کنم مطلبمو برسونم تا آخر هفته
-
فوتبال
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 21:06
تا همین چند دقیقه پیش مساوی بودیم اهههههه حالا گل خوردیم یعنی چی این بازی به این خوبی حق نیست خدایا خواهش کنم یه گل می خوایم مساوی حقمونه ازمون نگیر
-
تب فوتبال ل ل
جمعه 19 خردادماه سال 1385 22:40
یوهووووووووووووووووو بازیهای جام جهانی فوتبال شروع شد بازم همه رو تب فوتبال می گیره بازم چند هفته استرس و اضطراب من که امیدوارم ایران از گروهش صعود کنه.... من خیلی دلم می خواست بازی هارو از نزدیک ببینم اما هیچکی معرفت نداشت ما را ببره:( بچه های مقیم آلمان حسابی خوش خوشانشون شده برا اینکه براحتی بازی ها رو میرن میبینن...
-
یو هوووووووووو من برگشتم
جمعه 19 خردادماه سال 1385 11:54
سلام به تمام ایرونی های عزیز . خوب من بازم سفر بودم اما این بار رفته بودم شمال غرب ایران !! رفته بودم تبریز مرکز شورش چند هفته پیش البته وقتی من اونجا بودم همه چیز به نظر آروم بود شاید آرامش قبل از طوفان بود نمی دونم ... خوب بگذریم .. هر جای ایرون که بری یه عالمه طبیعت خوشگل وصف نشدنی داره که دلم می خواد همتون بودین و...
-
لحظه ها منتظرن
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1385 07:23
امروز صبح یکی از همکارام بمن گفت این مسیر طولانی خونه تا محل کار برا یه دختر یه کمی سخته منم خونسرد گفتم دختر وپسرنداره مسیر برا همه طولانی و پراز مشکله بعضی وقتا فکر می کنم چرا باید سخت باشه چرا میزان امنیتم برا ما تعریف کردن که((امنیت خانمها سهم کمی داشته باشه)) بگذریم..... امروزم شروع شد(( خدا کنه که مثل دیروز...